کد مطلب:214275 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:305

نجات شخصی سرگردان از اهالی طالقان
بعضی از تاریخ نویسان حكایت كرده اند:

روزی هارون الرشید شخصی را به نام علی بن صالح طالقانی احضار كرد و به او گفت: شنیده ام كه گفته ای از كشور چین به وسیله ی ابر سفر كرده ای و به دیار خود، طالقان رفته ای؟!.

علی بن صالح طالقانی پاسخ داد: بلی، صحیح است.

هارون اظهار داشت: سرگذشت خود را باید برای ما بازگو كنی، كه چگونه و در چه وضعیتی بوده است.

طالقانی گفت: در آن هنگامی كه قصد سفر به دیار خود كردم، سوار بر كشتی شدم، در مسیر راه طوفان شدیدی رخ داد؛ و كشتی در امواج دریا متلاشی و غرق گردید و من با استفاده ی یكی از تخته های كشتی توانستم خود را از غرق شدن نجات دهم.

ولی مدت سه روز بدون آن كه غذائی خورده باشم در بین امواج خروشان دریا قرار داشتم تا بالأخره امواج دریا مرا به ساحل رساند و نجات یافتم.

همین كه نگاه كردم، درخت ها و رودهائی را دیدم، كنار یكی از



[ صفحه 32]



درخت ها خوابیدم.

در عالم خواب صدای هولناكی را شنیدم، پس وحشت زده از خواب بیدار شدم و دیدم كه دو حیوان شكل اسب در حال نزاع و زد و خورد بودند.

هنگامی كه متوجه من شدند، سریع وارد دریا گشتند، در همین اثناء، پرنده ی عظیم الجثه ای را دیدم كه جلوی غاری در همان نزدیكی فرود آمد؛ و چون خواستم نزدیك آن پرنده بروم، متوجه من شد و پرواز كرد و رفت.

سپس نزدیك آن غار رفتم و صدای تسبیح و اذكار و تلاوت قرآن از درون آن شنیدم، وقتی نزدیك تر رفتم شخصی از درون غار مرا با اسم و نسب صدا نمود؛ و اظهار داشت: بیا داخل غار.

پس وقتی داخل آن غار رفتم و سلام كردم، مردی قوی و تنومند را دیدم كه جواب سلام داد و فرمود:

ای علی بن صالح طالقانی! جریان تو چنین و چنان است - و تمام داستان و ماوقع را برایم بازگو نمود-

و چون سخت وی پایان یافت، گفتم: تو را به خدا سوگند! برایم بگو كه چه كسی تو را از جریان من آگاه ساخته است؟

در جواب اظهار نمود: خداوندی كه عالم به غیب است؛ و تمام وقایع و امور به خواست او انجام می پذیرد؛ و سپس فرمود: تو گرسنه و خسته هستی، در همین لحظه زمزمه ای نمود، كه متوجه آن نشدم،



[ صفحه 33]



فقط دیدم كه بلافاصله مقداری غذا و آب به همراه حوله ای حاضر گردید.

بعد از آن فرمود: از این اطعام میل كن، كه خداوند متعال آن را برای تو فرستاده است، پس مشغول خوردن شدم، و غذائی لذیذتر و گواراتر از آن ندیده بودم.

سپس آن شخص دو ركعت نماز به جای آورد و فرمود: آیا مایل هستی كه به دیار خود بازگردی؟

عرضه داشتم: من كجا و دیار من كجا؟!

در همین لحظه دعائی را خواند؛ و دست مبارك خود را به سمت آسمان بلند نمود و اظهار داشت:«الساعة، الساعة» پس ناگهان ابری پدیدار شد و آن شخص را مخاطب قرار داد و گفت: «سلام علیك، یا ولی الله و حجته!».

و آن شخص پاسخ داد:«علیك السلام و رحمة الله و بركاتة، أیتها السحابة السامعة المطیعة».

و سپس فرمود: قصد چه منطقه ای را داری؟

ابر پاسخ داد: به سمت طالقان می روم.

آن شخص فرمود: به اذن خداوند متعال كنار ما، بر زمین فرود آی، پس ناگهان ابر فرود آمد؛ و آن شخص دست مرا گرفت و بر روی آن ابر نشانید.

پیش از آن كه ابر پرواز نماید، آن شخص را به خداوند یكتا و به



[ صفحه 34]



پیغمبر اكرم و اهل بیت عصمت و طهارت صلوات الله علیهم سوگند دادم، كه خود را معرفی نماید؛ و نام خود را بگوید؟

پس فرمود: خداوند متعال هیچگاه زمین خود را از حجت ظاهری یا حجت باطنی رها و خالی نمی گذارد؛ و من حجت ظاهری خداوند منان هستم، من موسی بن جعفر می باشم.

در همین حال من متذكر امامت و ولایت آن حضرت شدم.

سپس ابر پرواز كرد و پس از گذشت لحظاتی كوتاه مرا در طالقان در خیابان و محله ی خودمان پیاده كرد.

راوی در ادامه ی حكایت افزود: پس از آن كه هارون الرشید داستان را به طور مشروح شنید، دستور داد تا شخص طالقانی را به قتل رسانند، تا مبادا دیگران بشنوند [1] .



[ صفحه 35]




[1] بحار الأنوار: ج 48، ص 39 ح 16، به نقل از مناقب ابن شهر آشوب.